رشتههاى باران آسمان تيره را به زمين گلآلود مىدوخت. نهرها طغيان كرده و آبها از هر طرف جارى بود.
دو مأمور تفنگ به دست، گيله مرد را به فومن مىبردند. او پتوى خاكسترى رنگى به گردنش پيچيده و بستهاى كه از پشتش آويزان بود، در دست داشت. بىاعتنا به باد و بوران و مامور و جنگل و درختان تهديد كننده و تفنگ و مرگ، پاهاى لختش را به آب مىزد و قدمهاى آهسته و كوتاه برمىداشت. بازوى چپش آويزان بود، گويى سنگينى مى كرد. زير چشمى به مأمورى كه كنار او راه مىرفت و سرنيزهاى كه به اندازهى يك كف دست از آرنج بازوى راست او فاصله داشت و از آن چكه چكه آب مىآمد، تماشا مىكرد. آستين نيم تنهاش كوتاه بود و آبى كه از پتو جارى مىشد به آسانى در آن فرو مىرفت...